mozou azad |
|||||||||||||||||
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, :: 20:0 :: نويسنده : voroojak
روزهاست که رفته و من سررسیدی را ورق میزنم که قرار بود خاطرات شیرین با او بودن را درونش بنویسم اما ، حالا تنها روزهای رفته ای که بدون او گذشت را درونش ثبت می کنم. چه سخت گذشت! روزها سرگردان در خیابان ها قدم می زنم به امید یافتنش ، آخر دلم سخت هوای آغوشش را کرده.دیگر قرار در خانه ماندن را بدون او ندارم.دیگر برایم خانه نیست ، محل عذاب است. شکنجه ام می دهد روزهایی که با او و در کنارش بودم. از خانه بیرون می آیم و قدم می زنم و خاطرات در ذهنم جان تازه می گیرند.باران نم نمک می بارد. روی نیمکتمان می نشینم. یادش بخیر! روز اول آشنایی مان را می گویم.روزی که باران می آمد و من و او زیر باران روی نیمکت نشسته بودیم.آن روز قرار نبود کسی به جز من در در زندگی اش باشد فقط من بودم و او و آرزوهایمان.چه دنیای شیرینی بود. ادامه مطلب ...
|
![]()
|